مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام ( توصیف حرم کاظمین )
دوبـاره چـنـگ زدم دامن خـراسان را به کـاظـمین رساندم صدای لـرزان را برای حـاجت کوچـک نـمیروم آن جا دریـغ اگر که بگـویم به او غـم نان را منی که هیچ نـدارم برای عـرض ادب چه تحفهای ببرم پیشکش کنم؟ جان را دو پادشاه به یک سرزمین نمیگـنجـند کـنـار هم به خـدا دیدهام دو سلطان را که دیده در وسط آسمان دو تا خورشید؟ کـه دیـده پـا قــدم آفـتــاب، بــاران را؟ ببـین چه بخت بلندی! به دست کوتاهم گرفتـهام من بیدست و پا دو دامان را ببین کسی که خودش میهمان زندان بود چه بیمـضایـقه دارد هوای مهـمان را به چشم دیده اسیری ست در دل زندان به چشم دل به اسیری گرفته زندان را بر او که لحظه به لحظه مسافر عرش است گماشته است چه دیوانهای نگهبان را؟ براو چگونه اثر کرده زهر؟ در عجبم! که خلق در نفـسـش دیـدهاند درمان را کـریـم ترجـمۀ دیگـر ابـوالحـسن است که جمع دیـدهام اطراف او فـقـیران را وداع با حرمش ساده نیست، حق دارم عـقـب عـقـب بـروم تـا ته خـیـابـان را |